بهعنوان پدر شهید بهسراغش میرویم، اما زمان زیادی نمیبرد که درمییابیم گرچه، پدرشهید بودن، بزرگترین افتخار علیاصغر تجعفری است، زندگی او پر از نشانههایی است که مسیر او را از همان دوران کودکی تا به حالا که در دوره سالمندی بهسر میبرد، هدفمند کرده است.
اتاق شخصی او، گنجینهای از کتابها را در خود دارد؛ کتابهایی که با تلاش خودش شکل گرفتهاند. بیشاز ۱۵۰ جلد کتاب صحافیشده که درمجموع ۳۰ عنوان موضوع را شامل میشود، نتیجه بیشاز سه دهه مطالعه روزنامهها و مجلات، گردآوری مطالب و آرشیوکردن آنان درقالب کتاب است.
ردپای فعالیتهای امروز او را که بگیری به دوران کودکیاش میرسی؛ به زمانیکه علیاصغر تجعفری در وجود خودش، نیرو و استعداد فراوانی برای تحصیل و درک معانی زندگی حس میکرده و البته نظر اطرافیانش نیز همین بوده است. هرچند در دوران کودکی و نوجوانی، نبودن امکانات و نداشتن پدر، سهم او را از آنچه بهدنبالش بوده، بسیار محدود میکرده، با گذشت زمان و بهدستگرفتن اختیار زندگی، او کمکم پا در مسیری گذاشته که خودش میخواسته است.
او با مقطعی چندینساله، دوباره در دوران جوانی، تحصیلاتش را از سر گرفته و تا مقطع فوقدیپلم ادامه میدهد. پساز آن، با علاقهای که از ابتدا به گردآوری مطالب داشته، هرآنچه را که در طول زندگیاش از اینجا و آنجا میآموخته، در دفتر و کاغذ یادداشت میکرده و تمام آنها را تا به امروز برای خودش نگاهداشته است. حالا اتاق او گنجینهای است که میشود برای روزها و ماهها در آنجا ماند و باز هم مطلب جدیدی برای خواندن داشت؛ مطالبی که نتیجه ۳۰ سال زحمت و تلاش علیاصغر تجعفری ازغدی است.
شاید بشود او را در زمره کلکسیوندارها قرارداد؛ اما نه ازآن دست کلکسیوندارهایی که بیهدف، چیزی را گردآوری میکنند و این گردآوری، عایدی برای دیگران ندارد. کار او از همان ابتدا هدفمند شروع شده است و بهرهبردن دیگران از کارش، مهمترین دلیل برای اثبات این مدعاست.
کمتر از ۳۰ سال داشته که این کار را شروع میکند. همان سالهای پیشاز انقلاب، وقتی به مسجد «هفتدر» و «عربها» میرفته و پای منبر «حاجاسماعیل کلاتی» مینشسته یا در بحبوبه انقلاب که برای اقامه نماز به تکیه «علیاکبری» پا میگذاشته، همیشه یک قلم و دفتر همراه خود داشته و تمام مطالب آن منبرها را موبهمو یادداشت میکرده و دفترچههایش را از پس این همه سال، هنوز دارد که برگههایشان دیگر زرد و شکننده شده است.
خودش میگوید هنوز هم که بعد از این همه مدت، بهسراغشان میرود، از خواندن مطالب نوشتهشده در آن دفترها، نکتهای میآموزد. این اولین گامهای او برای آرشیو مطالب مفید و کاربردی بوده و صحافی موضوعی مطالب روزنامهها، آخرین اقدام او.
متولد ۱۳۲۸ از روستای ازغد است. خانوادهای مذهبی و از نظر درآمدی متوسط داشته است. نُهساله بوده که مادرش فوت میکند و چند سال بعد، پدرش را نیز که باغدار و کشاورز بوده، در درگیری دو روستا از دست میدهد.
واندن و نوشتن را در ششسالگی با رفتن به مکتب شروع کرده، به این صورت که یکسال زیرنظر خانمی به نام «رقیه» و سال بعدش با آموزش مربی دیگری به نام میرزاخانم که از تهران به روستای آنان آمده بوده، شروع به یادگیری میکند.
نُهساله بوده که در روستای ازغد، دبستان ساخته میشود و او بهطور رسمی پا به محیط آموزشی میگذارد و تا مقطع ششم درسش را ادامه میدهد. بعد از آن، چون دیگر امکان ادامه تحصیل در روستا فراهم نبوده، او سالهای بعد را با کار در زمین کشاورزی از سر میگذراند. اما سر پرشور او و استعداد زیادی که در وجود خودش برای درسخواندن حس میکرده، همواره او را امیدوار نگاه میداشته که بالاخره هر زمان که دست بدهد به تحصیل خود ادامه خواهد داد.
سال۴۶ ازدواج میکند و دو سال بعد، برای همیشه به مشهد کوچ میکند تا همجواری با امامرضا (ع) و توکل به او، مسیر جدید زندگیاش را تعیین کند؛ مسیری که تا به امروز ادامه یافته است. با آمدن به مشهد، در محله سمزقند ساکن میشود و ماحصل این سکونت و رفتوآمد به مسجد این محله، یادگیری احکام و آشنایی با مسائل سیاسی روز بوده است؛ موهبتی که چند سال بعد به کمکش میآید تا بتواند مدرک تحصیلی خود را بهراحتی بگیرد.
«تپل محله» قدیم را خوب به یاد دارد، چون دومین منطقهای بوده که برای سکونت خود و خانوادهاش انتخاب کرده است. همین زمان بوده که به مسجد «هفتدر» و «عربها» میرفته و چند سال بعدش نیز به تکیه «علیاکبری» و بهخاطر عطشی که در یادگرفتن داشته، هر آنچه را که پای این منبرها میشنیده، یادداشت میکرده است.
سال ۵۶ و در بحبوحه انقلاب، در جلسات پنهانی سیاسی شرکت میکرده و یک سال بعدش، تصمیم میگیرد کتابی به نام «خودآموزی قرآن» را به چاپ برساند. خودش دراینباره میگوید: «در این کتاب، آموزش تجوید گنجانده شده بود و درکنارش نیز داستانهای قرآنی، نوشته شده بود و این داستانها گاهی کنایههایی به رژیم میزد و میشد برداشتهای ضدحکومتی از آن کرد. به همین دلیل، اجازه چاپ آن داده نشد.
خودم چاپخانهای زیرزمینی در محله نوغان پیداکردم و بدون زدن اسم چاپخانه، این کتاب را با هزینه شخصی و با تیراژ ۲ هزارجلد چاپ کردم. بعد آن را در مشهد و بعضی شهرستانها بهطور پنهانی توزیع کردم، طوریکه حتی یک جلد از آن باقی نماند.»
بعداز پیروزی انقلاب و در سال۵۸ وارد سپاه میشود و با شروع جنگ با داشتن هفتفرزند به جبهه میرود. او در طول سالهای جنگ، بهصورت ماموریت در زمانهای مختلف در مناطق جنگی حضور مییابد و درمجموع، دو سال سابقه حضور در جبهه را برای خود رقم میزند.
شهادت «احمد»، پسر ارشدش، مهمترین حادثه دوران جنگ برای او و خانوادهاش است؛ احمدی که او را با نذر و نیاز از خدا طلب کردند و پدر شهید حالا درباره این افتخارمیگوید: «از همان زمان تولدش، بهخاطر برخی الهامات و اتفاقاتی که میافتاد، میدانستم عاقبت احمد، شهادت است و او برای ما نمیماند.»
وقتی آتش هشتساله جنگ تحمیلی، خاموش میشود، علیاصغر تجعفری حرکت در مسیر تحصیل را پس از سالها ازسرمیگیرد؛ «من در روستا تا مقطع ششم درس خوانده بودم، اما مدرکی نداشتم.
وقتی برای ادامه تحصیل در مقطع راهنمایی مراجعه کردم، به من گفتند باید دوباره در آزمون مقطع ابتدایی شرکت کنی و بعداز گرفتن مدرک ششم، میتوانی تحصیلت را ادامه بدهی. به دبستانی مراجعه کردم و آنجا اعلام کردند که باید بیایی تعدادی از دروس را بخوانی و بعد آزمون بدهی. گفتم بدون خواندن دروس، حاضرم آزمون بدهم و از پسش برمیآیم.
مدیر ابتدا قبول نکرد، ولی بعد با اصرار من، همانجا نشاندم. دفتر و قلمی آورد و دیکتهای با کلمات سخت، از من گرفت که نمره ۱۹ را گرفتم. برای درس دینی هم از من سوالات احکام و مباحث دینی را پرسید و من بهخاطر اینکه چندین سال پای منبرهای مختلف نشسته بودم، از پاسخ به این پرسشها هم سربلند بیرون آمدم. وقتی توانستم سوالات ریاضی را هم بهخوبی جواب بدهم، مدیر رو به من گفت: قبولی. از این بهتر نمیشود. یک هفته دیگر بیا مدرکت را بگیر.»
بعداز گرفتن مدرک ششم با معدل ۱۷:۵۰، بقیه راه تحصیل تجعفری آغاز و شتاب میگیرد؛ بهطوریکه عشق و علاقه او به تحصیل باعث میشود دوران راهنمایی را در دو سال و دوران دبیرستان را نیز در همان فاصله دو سال بگذراند و نیمه اول سال۷۴، مدرک دیپلمش را در رشته حسابداری دریافت کند.
حالا وقتی در ذهنش آن دوران را مرور میکند، سختیهایی را به یاد میآورد که فقط عشق به آموختن، آنها را پیش چشمش آسان میکرده؛ «آن زمان در سپاه خدمت میکردم و با داشتن هفتفرزند، حقوقم ۵ هزارو ۱۰۰ تومان بود و با این حقوق، حتی نمیتوانستم هزینه کفش و لباس بچههایم را تامین کنم.
یادم است گاهی حتی پولی برای خرید اجناس کوپنی خانه در دست نداشتم، اما با تمام این موانع، از درسخواندن دست نکشیدم. اسم خانهام را «مدرسه موشها» گذاشته بودم. خودم و بچهها درس میخواندیم و همسرم نیز به نهضت سوادآموزی میرفت.
شاید باورتان نشود، اما یکبار حدود سهچهارکیلو کاغذ یکرو را از یکی از مدارس که قصد داشت آنها را آتش بزند، جمع کردم و خانه آوردم. از آنها دفتر درست کردم و برای تحصیلم از آنها استفاده کردم.» طولی نمیکشد که او مدرک فوقدیپلمش را ازطریق سپاه و در آستانه ۵۰سالگی میگیرد و ششسال بعد به دلیل ناراحتی قلبی، با داشتن ۲۷سال سابقه خدمت، یعنی سه سال زودتر از موعد اصلی، بازنشسته میشود.
آغاز دوران بازنشستگی و داشتن وقت کافی، سبب میشود که تجعفری به فکر استفاده از این زمان و نیز بهرهبرداری از مطالب نوشتهشده و روزنامههایی بیفتد که در تمام سالهای جوانیاش آنان را گردآوری کرده بوده؛ «چون به مطالعه روزنامه علاقه داشتم، همیشه روزنامه قدس، خراسان و کیهان را مطالعه میکردم و آنها را بعداز مطالعه برای خودم نگهمیداشتم.
چیزی که بین صفحات روزنامهها بیشاز همه، من را جذب میکرد، سخنان و عکسهای امامخمینی (ره)، مطالبی که درباره شهدا نوشته میشد و نیز اتفاقات سیاسی روز بود. به همین خاطر آنها را از داخل صفحات میبریدم و داخل نایلون میگذاشتم و در طاقچه منزل نگه میداشتم. بعداز شهادت احمد، یک روز که دفتر یادداشتهای او را ورق میزدم، در صفحه اولش، عکسی را دیدم که از جایی بریده شده و داخل دفتر چسبانده بود. یکدفعه در ذهنم این جرقه زده شد که من هم، همین کار را بکنم و برای گم نشدن برگهها، آنها را جایی بچسبانم.
چیزی که بین صفحات روزنامهها بیشاز همه، من را جذب میکرد، مطالبی بود که درباره شهدا نوشته میشد
به همین خاطر سررسیدهای تاریخ گذشته را جمع کردم و شروع به چسباندن مطالب روی برگههای آنها کردم. بعد دیدم بعضی مطالب روزنامه کیهان، طولانی است و قسمت بریدهشده در سررسیدها جا نمیشود، بههمین خاطر، به این فکر افتادم که این بریدهها را روی صفحات نیازمندی خود روزنامه بچسبانم.
باز به این نتیجه رسیدم که این برگهها انسجام ندارد و مطالب پراکنده هستند. اینجا بود که تصمیم گرفتم مطالب را تفکیک موضوعی کرده و کار هدفمندتری را دنبال کنم. کارم را به این صورت شروع کردم و در ابتدا براساس موضوعات مختلف، جزوههای متعددی درست کردم.
کمی که گذشت بهدلیل اینکه احتمال پارهشدن و پراکندهشدن برگههای این جزوهها وجود داشت، تصمیم گرفتم آنها را بهصورت کتاب صحافی کنم. اینطور شد که طی چندسال اخیر، با گردآوری موضوعی مطالبی که از سال۵۷ تا ۹۰ جمعآوری کرده بودم، بیشاز ۱۵۰جلد کتاب را در ۳۰عنوان موضوع صحافی کردم و در حال حاضر در کتابخانهام موجود است.»
خانواده تجعفری که از سال۸۸ ساکن قاسمآباد شدهاند، در حال حاضر سه سال است که در محله استادیوسفی ساکن هستند و مسجد «محمد مصطفی»، مکان خوبی برای فعالیتهای علیاصغر تجعفری است؛ «همیشه علاقه خاصی به ارتباط با نوجوانان و آموزش آنها داشتهام، چون بچهها در این گروه سنی، آمادگی بیشتری برای یادگیری دارند و نیازشان هم بیشتر است.
به همین دلیل با هماهنگی امامجماعت حجتالاسلام محقق، برنامههای متعددی را برای نوجوانان در مسجد برگزار میکنم؛ ازجمله شبهای پنجشنبه، مباحث سیاسی روز را مطرح میکنم. پیشاز ماه رمضان، درباره زندگی و دیدگاه شهیدان برای نوجوانها حرف میزدم. گاهی از روی مطالب آموزندهای که در دفترهای مختلف گردآوری کردهام، خلاصهنویسی میکنم و در طول هفته آنها را روی تخته وایتبرد مسجد مینویسم و درباره این مطالب، جلسات پرسش و پاسخ ترتیب میدهیم.»
فامیل و آشنای تجعفری که از سواد و دانستههای او درزمینه مسائل دینی اطلاع دارند، در بسیاری از مواقع با منزل او تماس گرفته و سوالات احکام خود را میپرسند یا تقاضای گرفتن استخاره دارند.
بین انبوه کتابها و دفترهای یادداشت تجعفری، دفتری وجود دارد که برنامه روزانه او در آن درقالب رسم، کشیده شده و این نشان از انضباط او در استفاده مفید از لحظات زندگیاش است. علیاصغر تجعفری، هنوز هم به گردآوری مطالب مفید مشغول است و در اتاق او با دیدن قیچی و چسب و روزنامههای قرارگرفته روی هم، میتوان رد پای این علاقه و عشق شخصی را دید.